گزارش وجود زالو در زمان حضرت علی ( ع )
نقل داستان وجود زالو در زمان مولا علی (ع)
در کتاب “الروضه فی الفضایل” آمده است:
وجود زالو در زمان امام علی: عمار یاسر و زید بن ارقم گویند: روز دوشنبه ۱۹ ماه صفر بود، ما در محضر امیر مؤمنان علی (ع)
حضور داشتیم، ناگاه فریاد بلندی به گوش رسید.
حضرت فرمود: ای عمار! شمشیر ذوالفقار مرا بیاور.
من شمشیر حضرتش را حاضر نمودم
حضرت فرمود: ای عمار! امروز غم و اندوه اهل کوفه را برطرف می نمایم و کاری انجام می دهم که سبب افزایش وفاق مؤمنان
و نفاق مخالفان گردد.
عمار گوید: من بیرون رفتم
پشت در زنی را دیدم که بر کجاوه ای بر شتر قرار گرفته و می گرید و فریاد می زند:
ای دادرس درماندگان، ای یاور بی یاوران … به سوی تو روی آوردم و به آستان تو توسل جستم، پس رویم را سفید کن، گره از امر
مهم من بگشا و غم و اندوهم را بزدای.
عمار گوید: اطراف این بانو را هزار اسب سوار با شمشیرهای از نیام کشیده شده گرفته بودند، که گروهی طرفدار او و گروه دیگری
بر علیه او سخن می گفتند.
آن زن در برابر امیر مؤمنان علی (ع) ایستاد و گفت: ای علی! به سوی شما روی آورده ام، گرفتاریم را برطرف و مشکلی که موجب
غم و اندوهم شده را زایل کن.
در این هنگام امیر مؤمنان فرمود: ای عمار! برو در میان مردم کوفه ندا ده تا به مسجد آمده و شاهد قضاوت امیرالمؤمنین باشند.
عمار گوید: من در میان مردم کوفه فریاد زدم: هر که می خواهد شاهد آن چه خدا به علی (ع) عطا فرموده باشد، در مسجد حضور
به هم رساند. مسجد از جمعیت پر شد.
امیر مؤمنان فرمود: ای گروهی که از شام آمده اید مشکلتان را مطرح کنید!
در این هنگام پیرمردی برخاست و گفت: سلام بر تو ای گنج فقیران! ای مولای من!
این دختر من است که در برابر توست، او هرگز شوهر نکرده ولی اینک در خانه من حامله شده است.
به راستی او آبروی مرا در خاندانم برده است. من به شدت، دلیری، کمال و عقل مشهورم.
با این حال اینک ای علی! در کار خود متحیر و سرگردان هستم. پس امر مشکلی که موجب غم و اندوهم گشته از من بزدای که
امام، امید امت است.
امیر مؤمنان علی (ع) رو به دختر نمود و فرمود: ای دختر! نظر تو درباره آن چه پدرت اظهار می دارد، چیست؟
گفت: آن چه پدرم می گوید راست است و من دوشیزه هستم ولی اینک می گویند من حامله هستم، سوگند به خدا! که خیانتی
نکرده ام.
تو می دانی که من در ادعایم دروغ نمی گویم.
علی (ع) بر بالای منبر رفت و تکبیر سر داد و فرمود: حق آمد و باطل نابود شد به راستی که باطل نابودشدنی است. آن گاه قابله
شهر کوفه را خواست.
خولاء قابله زنان کوفه آمد. حضرت به او فرمود: میان خود و مردم پرده ای بزن و ببین این دختر حامله است یا نه؟
قابله دستور را اجرا کرد، از پشت پرده بیرون آمد و گفت: آری، او دوشیزه و در عین حال حامله است.
علی (ع) رو به مردم کرد و فرمود: ای مردم کوفه! کجایند پیشوایانی که مقام و منزلت مرا ادعا می کردند؟
کجاست کسی که ادعا می کرد مقام حق را داراست تا این مشکل را حل کند؟
عمرو بن حریث با مسخره گفت: حل این مشکل فقط به دست توست ای فرزند ابی طالب!
امیر مؤمنان رو به پدر دختر کرد و فرمود: آیا تو از شهر دمشق نیستی؟ گفت: آری.
فرمود: آیا در میان شما کسی هست که همین الان تکه ای یخ بیاورد؟!
گفت: یخ در شهرهای ما زیاد است، ولی ما هم اکنون توانایی حاضر نمودن آن را نداریم.
فرمود: فاصله میان شهر ما و شما ۲۵۰ فرسنگ است؟ گفت: آری مولای من!
حضرت فرمود: ای مردم! اینک بنگرید به آن چه خدا از علم نبوی به علی عطا فرموده است.
عمار گوید: امیر مؤمنان (ع) دست مبارک خود را در حالی که بر بالای منبر مسجد جامع کوفه بود دراز کرد و تکه یخی آورد که
هنوز قطرات آب از آن چکه می کرد.
در این هنگام مردم فریاد زدند حضرت رو به مردم کرد و فرمود: آرام باشید! اگر بخواهم کوه یخ را حاضر می کنم.
نزدیکی رحم او قرار ده، زالویی بیرون خواهد آمد که وزن آن ۵۷ مثقال و ۲ ذانق است.
قابله نیز چنین کرد و به مسجد بازگشت.
حضرت فرمود: وزن کردی؟ گفت: آری، وزنش ۵۷ مثقال و ۲ ذانق بود.
حضرت این آیه را تلاوت کرد: و اگر به مقدار یک دانه خردل (کار نیک و بدی) باشد ما آن را حاضر می کنیم و کافی است که ما
حسابگر باشیم.
آن گاه به پدر فرمود: دخترت زنا نکرده جز آن که او در ده سالگی در جایی وارد آب شده و این زالو وارد رحم او گشته است و از آن
موقع تا حالا در رحم او بوده و بزرگ شده است.
در این هنگام پدر دختر برخاست و گفت: گواهی می دهم که تو می دانی آن چه در رحم هاست و آگاه از ضمایری.
برگرفته از کتاب قطره ای از دریای فضائل اهل بیت (ع) تالیف: آیت الله علامه سید احمد مستنبط
شرکت راگا مجری صفر تا صد پرورش زالو در ایران
تلفن تماس ۰۹۱۲۸۳۴۴۰۱۱
دیدگاهتان را بنویسید